جدول جو
جدول جو

معنی چفت فلک - جستجوی لغت در جدول جو

چفت فلک
(چَ تِ فَ لَ)
گنبد آسمانی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چفت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخ فلک
تصویر چرخ فلک
نوعی وسیلۀ تفریح برای کودکان به صورت دستگاه گردنده با نشیمنگاه هایی که در هوا می چرخد، نوعی آتش بازی که فشفشه ها را بر گرد چرخ سبک چوبی نصب می کنند و پس از آتش گرفتن دور خودش می چرخد، چرخ آبگون، کنایه از آسمان برای مثال چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک (حافظ - ۶۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ فَ لَ)
هفت چرخ. هفت طاق:
ز سیر هفت ستاره ز دور هفت فلک
نظیر تو نتوان یافتن به هفت اقلیم.
سوزنی.
ای شش جهت از تو خیره مانده
بر هفت فلک جنیبه رانده.
نظامی.
ای هفت فلک فکندۀ تو
ای هرکه به جز تو، بندۀ تو.
نظامی.
میبرد به شرط سوگواری
بر هفت فلک خروش و زاری.
نظامی.
هفت فلک با گهرت حقه ای
هشت بهشت از علمت شقه ای.
نظامی.
یارۀ او ساعد جان را نگار
ساعدش از هفت فلک یاره دار.
نظامی.
رجوع به هفت آسمان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ فَ لَ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 5هزارگزی شمال خاوری مشهد متصل به کشف رود واقعست جلگه و معتدل است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ فَ لَ)
عبارت از عرش است. (آنندراج) (غیاث). چرخ گردنده و عرش. (ناظم الاطباء). آسمان. سپهر:
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفله و ننگ و ژکور.
رودکی.
ز چرخ فلک بر سرت باد سرد
نیارد گذشتن بروز نبرد.
فردوسی.
اصل بزرگ از بنه هرگز خطا نکرد
کس را گزافه چرخ فلک پادشا نکرد.
منوچهری.
ای به گه انتقام همچو حسودت مدام
خواسته از خشم تو چرخ فلک زینهار.
خاقانی.
چرخ برهم زنم ارجز بمرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک.
حافظ.
، گردش فلک. گردش آسمان. حرکت دوری فلک، دستگاهی که در اعیاد وجشنها سازند از چوب، و در آن عده ای پالکی گونه است که مردم در آن نشینند و چرخ گردش دورانی کند. ساختمانی از چوب چون دایره ای فراخ که بر پایه ای استوار است و بر آن نشیمن های چوبی جابجای آویخته است و برای تفریح اطفال و غیر اطفال هر یک در نشیمنی قرار گیرند و چرخ در مدار خود گردد و سوارشدگان را گرداند. چرخ و فلک. نوعی اسباب سرگرمی و تفریح که بیشتر کودکان بسوار شدن آن رغبت ورزند:
از بسکه بسر گشتم چون چرخ فلک هر سو
چون چرخ فلک دایم زیروبرم بینی.
عطار.
، یک قسم آتش بازی که چرخ میزند. (فرهنگ نظام). قسمی آتش بازی. نوعی آتشبازی که گاه سوختن دائره وار چرخد. قسمی آتشبازی که هنگام سوختن گرد گردد. رجوع به چرخ و فلک شود، قسمی گل و گیاه. گل ساعت
لغت نامه دهخدا
(بِ فَ لَ)
قطعه چوبی است استوانه ای که هر دو سرش را سوراخ کنند یا دو سوراخ در دو سوی آن ایجاد کنند و ریسمانی از آن دو سوراخ بگذرانند و معلمان آن طناب را که دو سرش در دو سوراخ چوب بند شده است گرد هر دو پای طفل بازی گوش افکنند و تاب دهند تامحکم شود آنگاه بر کف پای او چوب زنند:
در این تازه مکتب برای کتک
ز باران و باد است چوب فلک.
طغرا (از آنندراج).
رجوع به فلک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هفت فلک
تصویر هفت فلک
هفت آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ فلک
تصویر چرخ فلک
چرخ سپهر، چرخ بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوب فلک
تصویر چوب فلک
چوب کیفز
فرهنگ لغت هوشیار
((~ ~.))
نوعی اسباب تفریحی کودکان که عبارت از دستگاه گردنده ای است که بر آن صندلی هایی ساخته شده که در آن می نشینند و در هوا دور محوری می چرخند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخ فلک
تصویر چرخ فلک
((چَ خِ فَ لَ))
آسمان، سپهر، چرخ گردنده
فرهنگ فارسی معین
نام روستای در حوزه ی بالاتجن قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بالاتجن قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دیوانه، سبک سر
فرهنگ گویش مازندرانی
گالن و ظرفچلیک نفت، که در زمان قاجار نفت موردنیاز به وسیله
فرهنگ گویش مازندرانی